صفحه 31 از 48

ارسال شده: سه‌شنبه 14 خرداد 1387, 10:19 am
توسط eli
خنده ی تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست

گاهی شکستن دلی ، کمتر از آدم کشی نیست

گاهی دل اونقدر تنگ می شه که گریه هم کم می یاره

یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره

بالا رفتیم ماست بود ، اون پایینا دوغ بود

قصه عشق ساده، انگار همش دروغ بود

ارسال شده: سه‌شنبه 14 خرداد 1387, 10:31 am
توسط eli
خنجر برام بیارید من از تبار دردم

عمریه بی طلوعم مثل غروبی سردم

آیینه دار غربت با آدما غریبه

هوای چشمای من در حسرته یه سیبه

تاریکه سرنوشتم فانوسه من شکسته

عمریه بغض سنگین راه گلومو بسته

از شب به شب رسیدم از کوچه ها به بن بست

آی آدمای سر خوش جایی برای من هست؟

شب گرد قصه عشق تنها و بی پناهم

اشکم رو گونه هاتو ....من سردیه یه آهم

ارسال شده: سه‌شنبه 14 خرداد 1387, 10:33 am
توسط eli
آه اي مرغ اسير دل من
پر و بالت بشكست
و تو در دام نگاهش ماندي
خسته و بي پر و بال

با كسي حرف مزن
به كسي قصه ي آن روز مگو
تا سرو پاي نگاهت باقيست
تا دلت طاقت ماندن دارد
كه در اين دام اميد هست هنوز
و هنوزم باقيست
آنچه از او برجاست

لب جانت به سخن باز مكن
و دلت را ننويس
روي امواج زمان
كه دلت را ببرد
سيل اشك از پس آن چشم سياه
كه سياهي از اوست
و شب تار من از بابت توست

ارسال شده: سه‌شنبه 14 خرداد 1387, 10:58 am
توسط eli
من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرد

هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانیم به خاطرت شکسته ام

تو در سراب آینه شبانه خنده می کنی
منه شکست داده را خودت برنده میکنی

رفیق روزهای خوب ، رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه تا هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

ارسال شده: سه‌شنبه 14 خرداد 1387, 11:08 am
توسط eli
چه كسي خواهد كشت؟

داغ تنهايي را

چه كسي از قلبم خواهد شست؟



چه كسي با من بود؟

چه كسي با من هست؟

چه كسي هست كه اندوه مرا

با نگاهي به نگاهم ببرد از قلبم

و بگيرد از من

غم تنهايي را؟



خستگي هايم را

با كه تقسيم كنم؟

حرف تنهايي را، حرف دلتنگي را

به كه تسليم كنم؟



چه كسي مي داند به چه مي انديشم؟

چه كسي مي فهمد من پر از تشويشم؟

چه كسي با من دل خسته دمي از من گفت؟

چه كسي با من مطرود نشست؟

چه كسي حرف مرا، درد مرا

لحظه اي باور كرد؟

لحظه اي ديد درونم چه غمي است

و چه اندوه گراني هر دم

در نگاهم جاريست؟



خستگي هايم را

با كه تقسيم كنم؟

حرف تنهايي را، حرف دلتنگي را

به كه تسليم كنم؟



به كه گويم كه من از خويش گريزان شده ام

و ز تنهايي خويش

و از اين ترديدي

كه دمادم به دلم مي كوبد

داغ تنهايي را



به كه گويم ز اميدي كه مرا تا خود اوج

به تماشا مي برد

و از آن قله يكتاي بلند

به پريدن مي خواند

و به پرواز و رسيدن به دمي بي وزني

اينك... اينك حتي

ذره اي باقي نيست

و كلامي، بغضي

ديرگاهي است در اين تنهايي

در گلويم باقي است

و كسي نيست مرا

گويد اين خاموشي

بشكن اينك و بيا

ارسال شده: چهارشنبه 15 خرداد 1387, 2:30 pm
توسط masoud khafan
می دونم می خوای بری
منو تنها بذاری
می دونم چشات می گن
دیگه طاقت نداری
می دونم خسته شدی
مرغ پر بسته شدی
دیگه تو بال و پری
واسه پرواز نداری


می دونم دست تو نیست
رفتن و پر زدنت
آخه اگه با تو بود
من بودم همسفرت


می دونی رفتن تو
توی تقدیر منه
گریه های بی صدا
سهم فردای منه






می دونی مال منه
همه ی جدایی ها
همه ی غم های دنیا
همه ی تنهایی ها



می دونی اشکای من
مث بارون می بارن
آخه تو که نباشی
دیگه مانع ندارن

ارسال شده: چهارشنبه 15 خرداد 1387, 5:08 pm
توسط eli
و پائيز مثل هر فصل دگر
باز آمد و رفت
و اين رسم زمان من و توست!
هر آمدنی را رفتني ست در کار.

روزهای خزان همه يادگاران ِ تو اند!
روز رفتن تو اند.....
روز ميعاد من و تو.

من و دل مانديم در حسرتِ تو
در حسرتِ يک پائيز دگر
آه ...پائيز هم آمد و رفت!
دل بسوزاند و برفت..
افسوس ....
پائيز هم آمد و رفت!

ارسال شده: چهارشنبه 15 خرداد 1387, 9:40 pm
توسط eli
امروز ، چرکنویس ِ پک ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ سفر کردن ِ تواند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی پر اشک ِ بغض می ترکد!
می بینی! ?

ارسال شده: پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 9:27 am
توسط eli
دوری اما همکناری ، آخر این انتظاری
توی زمهریر دستام ، نفس گرم بهاری
یه پرنده ،‌ یه امیدی ، مث دفتر سفیدی
خط خورشید چشات رو ، روی مشق شب کشیدی
یه نشونه ، یه چراغی ، در نقره کوب باغی
برای ساحل خلوت ، مث تابستون داغی
مثل دریا پر رازی ، از ترانه بی نیازی
تیله ی آخر عشقی ، برای نجات بازی

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ،‌مثه بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ،‌ یه دفه بیا به خوابم

با ستاره همنگاهی ، چهره ی زلال ماه ی
مثل یه حدس درستی سر تردید دو راهی
جرأت دستای آدم ، برای چیدن سیبی
یه دریچه روی دیوار ،‌ یه دلیلی واسه تکرار
هم مث سلام اول ،‌هم مث خدانگهدار
یه پلی واسه رفاقت ، زنگ بیداری ساعت
هر جا باشی مث سایه ، باتوام تا بی نهای

ارسال شده: پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 9:37 am
توسط eli
دل این عاشق خسته باز کبابه گل من
تو رو داشتن واسه اون مثل سرابه گل من
عشق تو ابر پر از بارون و آبه گل من
شعرای من همه از دوری و غم قصه می گن
حرف تو حرفای خوب تو کتابه گل من
وقتی از عاشقی و چشمای تو حرف می زنم
همه ی حرفای من یه شعر نابه گل من


می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم
غزلام رو خط به خط قربون چشمونت کنم
مثل عکس خود من داد می زنی تو اینه هام
نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم


بی تو این ترانه ها اسیر هق هق منن
مثل عکس آسمون که توی قابع گل من
دل من کفتر خسته س روی برج انتظار
عشق تو اون ور ابرا یه عقابه گل من
بی تو این دنیای بد ،ارزش موندن نداره
بی تو عمر من مث عمر حبابه گل من
دیگه باید برم و چشمات رو تو خواب ببینم
شب که از نیمه گذشت ، موقع خوابه گل من

می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم
غزلام رو خط به خط قربون چشمونت کنم
مثل عکس خود من داد می زنی تو اینه هام
نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم

ارسال شده: پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 9:40 am
توسط eli
می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی
که میاد رو آسمونم می کشه یه قوس رنگی
اون که از تبار دریا ، اون که از نسل ستاره س
وقتی باشه هر دقیقه یه تولد دوباره س
اون که اینه ی اتاقم از حضورش بی نصیبه
توی اینه من نشستم اما من با من غریبه

فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره

یکی باید اینجا باشه که من رو بدزده از من
با من از خودم خودی تر ، بین تن باشه و پیرهن
یکی باید این جا باشد که شب رو کم کنه از روز
روز تازه یی بیاره جای این روز غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثل کسی نیست
وقت سر دادن آواز مثل اون همنفسی نیست

ارسال شده: پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 8:26 pm
توسط eli
گریه نکن ! عزیز من ! حالا که گریه زوریه
حالا که تنها چاره مون دل دل و صبوریه
تکیه بده به این صدا ، غصه نخور که فاصله
بین نگاه من و تو هزار تا سال نوریه

گریه نکن ! اینه ساز ! خسته نشو از این حضور
از این حضور بی صدا ، از این حضور سوت و کور
خسته نشو ! خسته نشو ! نبض ستاره رو بگیر
عطر ترانه می گذره ، از تو حصار بی عبور

بیا دروازه ی نور رو روی سایه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم

گریه نکن ! عزیز من ! گریه فقط یه مرهمه
کنار این بغض بزرگ ، اشکای ما خیلی کمه
گریه نکن ! چراغ عشق توی ترانه روشنه
جرقه های سایه کش تو این صدا دم به دمه

همتپش همیشگی ! لرزش دستام رو بگیر
برق نگات خط می کشه رو این سیاهی حقیر
توی ضیافت صدا تا ته شعر من برقص
اطلس آواز رو بکش رو سر واژه های پیر

بیا دروازه ی نور رو روی سیاه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندی

ارسال شده: پنج‌شنبه 16 خرداد 1387, 8:45 pm
توسط eli
نازینین ! نگام کن ! نگاه تو ممنوعه
تو باید بخندی ‚ اینجا آه تو ممنوعه
حرف دریا رو نزن برکه ی ما مردابه
نرو سمت شهر رویا ‚ راه تو ممنوعه
توی کوچه ها صدای پای تو ممنوعه
هق هق ممتد گریه های تو ممنوعه
نفسات رو می شمارن دقیقه های لعنتی
این ترانه رو نخون ! صدای تو ممنوعه
نازنین ! سکوت تو صدا تر از قریاده
باخته هر کس که به قانون قفس تن داده
بذار این نابلدا سکوت رو فریاد بزنن
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده
نازنین !‌خیال پرواز تو قفس ممنوعه
نگا کن !‌ تو شهر قصه ها نفس ممنوعه
حتی پشت در بسته نمیشه ترانه خوند
میر غضب داد می زنه : ترانه بس ! ممنوعه
تو غروب حنجره ‚ طلوع تو ممنوعه
شب می ترسه از صدات وقوع خطر ممنوعه
سایه ها آخر خطن ‚ آخه خط خوندنت
خط پایان شبه ‚ شروع تو ممنوعه
نازنین ! سکوت تو صدا تر از قریاده
باخته هر کس که به قانون قفس تن داده
بذار این نابلدا سکوت رو فریاد بزنن
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده

ارسال شده: شنبه 18 خرداد 1387, 4:51 pm
توسط eli
هنگام رفتن برایت حرف قشنگی ندارم

غم در دلم جا گرفته از دوریت بی قرارم

پشت پناه دلم بود لحن قشنگ کلامت

امشب دوباره دلم را دست دلت می گزارم

گفتی: بیاد تو هستم

گفتم:چه حرف قشنگی

ارسال شده: شنبه 18 خرداد 1387, 4:59 pm
توسط eli
من بی تو یه ناتمومم . من بی تو یه نیمه جونم . دور از تو نذار بمونم .
من بی تو ! نه! نمیتونم.

ای عشق راه دور من شکست دل مغرور من
حادثه رفتن تو بود مهم نبود غرور من.

مهم نبود شکستنم به پای تو نشستنم.
مهم تو بودی عشق من نه قصه دلبستنم .


جای تو، آغوش منه، این معنیه دوست داشتنه،
رفتی و خاطرات تو قلبمو آتیش میزنه

اشکام به وقت رفتنت، عذاب تلخ باختنت ،
ارزششو داشت عشق من معجزه شناختنت . . .

مهم نبود دلسوختنم دور از تو پر پر زدنم
به افتخار عشق تو میگم که بازنده منم